جدول جو
جدول جو

معنی گچ گران - جستجوی لغت در جدول جو

گچ گران
(گَ)
دهی است از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون، 15000هزارگزی جنوب خاوری فهلیان، کنار راه شوسۀ کازرون به فهلیان است. دامنه، گرمسیری، مالاریائی و سکنۀ آن 305 تن است. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، برنج، نخود و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل گران
تصویر دل گران
ملول، آزرده، رنجیده، دل تنگ
فرهنگ فارسی عمید
(گَ خَ لَ)
دهی از دهستان شاپور بخش مرکزی شهرستان کازرون، 1900گزی شمال باختری کازرون و 1000گزی شوسۀ کازرون به بوشهر. جلگه، گرمسیری، مالاریائی و سکنۀ آن 129 تن. آب از رود خانه شاپور. محصول آن غلات، تریاک و صیفی. شغل اهالی زراعت است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
برنگ گچ. سفید
لغت نامه دهخدا
(گَ کَ)
دهی است از دهستان سوسن بخش ایذۀ شهرستان اهواز، 48هزارگزی شمال خاوری ایذه. کوهستانی، معتدل و سکنۀ آن 395 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گِ گِ صِ)
ده کوچکی است از دهستان طارم بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس واقع در 30000گزی جنوب حاجی آباد و 2000گزی باختر راه شوسۀ کرمان به بندرعباس. دارای 35 تن جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). قریه ای است در دوفرسنگی کمتر میانۀ جنوب و مشرق طارم. (فارسنامۀ ناصری ص 218)
لغت نامه دهخدا
(زَ بامْ بَ کَ دَ)
به گچ اندودن. جصاصه. اجتصاص. (منتهی الارب) ، به گچ پوشیدن استخوان شکسته. به کرباس آلوده به گچ، گرفتن استخوان شکسته را.
- گچ گرفتن کسی را، فروبردن او رادر گچ تا بمیرد. فروبردن گناهکار در گچ روان تا سخت شود و مرد در آن بمیرد
لغت نامه دهخدا
(گَ)
قصبۀ مرکز بخش گچساران شهرستان بهبهان. این قصبه تقریباً در 85هزارگزی جنوب خاوری بهبهان و سر راه شوسۀ بهبهان به گچساران واقع شده است. موقع طبیعی آن کوهستانی و هوای آن معتدل و مالاریائی است. سکنۀ آن در حدود 2500 تن، مذهب اهالی شیعه و زبان سکنه فارسی و لری است. آب خوردن قصبه بوسیلۀ لوله تأمین میگردد. محصول عمده لبنیات، غلات و شغل مردان زراعت، حشم داری، کارگری شرکت نفت و صنایع دستی زنان گلیم و عبا بافی است. راه شوسه و دو دبستان دارد و دارای چاه نفت است (اکنون استخراج میشود). در این قصبه شعبه فرهنگ، بخشداری، ژاندارمری، شهربانی، دارائی و پلیس دایر است. ساکنین از طایفۀ بابوئی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ده کوچکی است از دهستان رمشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت، در 187000گزی جنوب خاوری کهنوج و 15000گزی باختر راه مالرو رمشک گابریک. سکنۀ آن 10 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ وَ دِ)
دهی است از دهستان ناوه کش بخش چگنی شهرستان خرم آباد واقع در 180هزارگزی خاور سراب دوده و 2هزارگزی شمال اتومبیل رو خرم آبادبه کوهدشت. هوای آن معتدل و دارای 90 تن سکنه است. آب آن از رود خانه خرم آباد و محصول آن غلات، حبوبات ولبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن اتومبیل رو است. پل مخروبه از آثار قدیم روی رود خانه خرم آباد وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِ گِ)
ملول. دلتنگ. (آنندراج). ناراضی. رنجیده. آزرده. (ناظم الاطباء). در تداول عامه آنرا دل ناگران گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). بی میل. (از فرهنگ عوام) :
بتر زین برف و راه سخت آنست
که آن مه روی بر من دل گران است.
(ویس و رامین).
نگارا تا تو برمن دل گرانی
به چشم من سبک شد زندگانی
همیشه دل گران باشی به بیداد
گران باشد همیشه سنگ و فولاد.
(ویس و رامین).
دید کز جای برنخاستمش
تیره بنشست و دل گران برخاست.
خاقانی.
بی رخت باده نکردیم به جام
دل گران شیشه ز محفل برخاست.
میرمعصوم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
گچکار: جصاص، گچ گر. (دهار) (منتهی الارب). لکاث. گچ چر. (منتهی الارب) : درساعت فرمود تا گچ گران را بخواندند و آن خانه را سفید کردند. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گچ گون
تصویر گچ گون
برنگ گچ سفید سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گو چران
تصویر گو چران
آنکه گاوان را بچرا برد گاوبان
فرهنگ لغت هوشیار
بگچ اندودن، با گچ پوشیدن استخوان شکسته را بوسیله گچ. یا گچ گرفتن کسی را. فرو بردن او را در میان گچ تا بمیرد (و آن نوعی تنبیه سرکشان و مجرمان بود برای عبرت دیگران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل گران
تصویر دل گران
دلتنگ، ملول، ناراضی
فرهنگ لغت هوشیار
گچ کار: در ساعت فرمود تا گچ گران را بخواندند و آن خانه را سفید کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرز گران
تصویر گرز گران
((گُ زِ گِ))
کوپال سنگین
فرهنگ فارسی معین